موضوع،از عشرت آباد تا صف شکنجه در شعبه اوین:خانم آذر منافی
تمام مدت دلم میخواست میخوابیدم. لحظات کشنده بودند. ای کاش سریعتر ما تعیین تکلیف شویم و به قول آن دختر معصوم برای همیشه بخوابم! غروب بود. کاملا همه جا تاریک بود. مرا به یک سلول بردند. بقدری خسته بودم که با همان چادر افتادم زمین خوابم برد. فقط شنیدم که با یک میله یکی به در آهنی سلول میزند که بروم شام بگیرم. توجهی نکردم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر